مشغله |
غربتنشینها تو کوچههای غربت تنهایی جمع میکنند. گاهی این وسطا با هم آشنا میشن و همدیگه را تو سبد هم میاندازند! |
1/25/2006 01:11:00 am
|
برو بابا |
بر مبنای قاعدهی احمقانهی «کار امروز را به فردا میانداز» یا «میافکن» یا «ننداز» باید امروز حرص میخوردم که چرا دیشب که تصمیمگرفتم مرتبکاری بکنم گفتم فردا میکنم ولی امروز کردم پس این قاعده و قانونها هم با اینکه...! چرا خزعبل میگی؟ زحمت کشیدی کاری را که باید در طول سه ماه پیش یا بیشتر هر روز انجام میدادی را امروز نصفه نیمه انجام دادی. باید کارت فدایت شوم بفرستم در خونهات که نداری؟ |
1/10/2006 06:20:00 pm
|
امشب |
بهگمونم به جای اینکه چشمام را ببندم و پاهام را مثل آدمایی که بهنظر عصبی میان تکونبدم و به خودم فحشبدم و سر دوروبریام فریاد بکشم، بهتره چشمام را باز کنم و دور و برم را مرتبکنم و پاهام را تکونندم و ...، بیخیال... باشه از فردا. |
1/10/2006 02:25:00 am
|
گاهی |
گاهی چه خوبه که یکی باشه که بهت فحش بده. |
1/02/2006 05:27:00 pm
|